امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

♥♥♥ امیرعلیِ مامان ♥♥♥

7- بقیۀ عکسا و چسب زخم دوم :(

+ سلام... اینم عکسایی که قول داده بودم:   + امروز متاسفانه قضیه دیروز دوباره تکرار شد و من وقتی اومدم دم در دیدم داره انگشت خونیش رو نشونم میده و میگه:   پا...  پا... فک کردم زخمش باز شده اما خوب که دقت کردم این دفعه کف پای چپش زخم شده بود...: تو این عکس خوابه...   آخه نمیزاره ازش عکس بگیرم... الانم تا صدای شعر اذان رو شنیده بدو اومد جلو تلویزیون و زل زده بهش و نیشش تا بناگوش بازه... قبلشم که داشت سفیدبرفی رو نگاه میکرد...  وقتایی که نامادری سفیدبرفی قاه قاه خنده های شیطانی میکنه با دستاش گوشاش رو محکم میگیره و با یه حالتی نگاش میکنه انگار که میترسه... ...
30 شهريور 1392

6- اولین چسب زخم امیرعلی....

+ سلام به همه + خوبین؟  نی نی هاتون خوبن؟ چیکارمیکنین با بچه داری؟ مام خوبیم خداروشکر، البته دیروز انگشت اشارۀ دست راست امیرعلی اووووووووووف شد رفتم تو حیاط و چون میدونستم طبق معمول امیرعلی میاد دنبالم در فلزی ضد سرقت رو بستم که در ساختمون رو که باز میکنه اون در جلوش رو بگیره و نتونه بیاد دنبالم ولی بتونه منو ببینه،وقتی برگشتم تو و در رو بستم رفتم تو آشپزخونه که دیدم امیرعلی هی یه چیزی رو تکرار میکنه و مامان مامان میکنه نگاش کردم دیدم انگشت اشاره اش رو گرفته طرفم و هی با ناراحتی یه چیزای نامفهومی میگه، دیدم دستش خون میاد و پوستش ازش آویزون شده،  پو ست اضافه که یه ذره اش مونده بود رو کندم و بردم گذاشتم زیر آب و شستمش و اینج...
29 شهريور 1392

5- لغات جدید امیرعلی...

+ سلام خاله ها.... خوبین؟ خوشین؟ ما که خداروشکر خوبیم و خوشحال از داشتن همچین خاله هایی....   بهله... + این روزا امیرعلی داره با نخوردن شیر کم کم کنار میاد...  موقعی که خوابش میاد اذیت میشه و بی قرار... و تلافیش رو سر من درمیاره...  و منم واسش سورۀ والعصر میخونم و بغلش میکنم و تکون تکونش میدم و نازش میکنم تا کم کم آروم بشه و خوابش ببره... + چند تا لغت تازه یاد گرفته:    نی         یَنی نیست    بالی      یَنی بالش    اُتـــــا   یَنی افتاد   بال         یَنی بالا گوشی ماها رو دستش میگیره و الو الو میگه و ب...
20 شهريور 1392

3- توپ بازی تو حیاط چه کیفی داله مامان...

+ املوز خیلی خوشحالم..   آخه مامانی واسه دومین بال منو بُلد تو حیاط... نمیدونین چه کیفی داشت...  حسابی توپ بازی کَلدم...  از اینوَل به اون وَل دوییدم... لَفتم سر حوض ولی مامانی نذاشت بِلَم توش... کلی با مامانی بدو بدو کَلدیم... توپم که میوفتاد تو باغچه از مامانی میخواستم بلام بیاله... ولی هنوز یه ساعتم نشده بود که مامان گفت دیگه بِلیم تو... من از دستش دَل لَفتم ولی نمیدونم چِلا همیشه مامانی میتونه منو بگیله...؟ نق زدم ولی گوش نداد...  منو بُلد تو حموم...  وای من عاشق آب بازی اَم... اینم یه عکس از دو لوز پیش که داشتم کارتُن میدیدم....: این خلسیِ...  خیلی دوسش دالم....  وقتی لفت...
16 شهريور 1392

2- حرفای امیرعلی...

سلام به همۀ خاله هایِ گل... امروز میخوام راجبِ حرف زدن امیرعلی خان بنویسم... البته چون هنوز یه سال و نیمه ست زیاد حرف نمیزنه ولی میخوام اینا رو بنویسم تا از این به بعد هر حرف تازه ای که زد ایشالا تو همون روز ثبتش کنم... اولین کلمه ای که امیرعلی گفت مامان  بود... چند ماهت بیشتر نبود.... هنوز نمیتونستی خودت رو برگردونی رو شکمت....  من گذاشتمت پیش بابایی و رفتم حموم... چند دقیقه بعد شروع  کردی به نق زدن...  شیر میخواستی ولی چون من نبودم نق زدنات شد گریه و گریه شد جیغ و هوار...    بابایی هم هر چی سعی کرد نتونست آرومت کنه...  پستونک دهنت گذاشت ولی تو مینداختی بیرون و بیشتر جیغ میزدی....  بابا...
15 شهريور 1392

ایشالا صد ساله شی... نه صد و بیست ساله شی... :)

پستـــ  ثابتـــ  بسمـ ا... الرحمنـ الرحیمـ وَ اِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ بِأَبصرِهِم لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ وَ یَقولونَ اِنَّهُ لَمجنونٌ و مَا هُوَ اِلّا ذِکرٌ لِلعَالَمین. الهم صل علی محمد و آل محمد(ص)   + لَلـــــــــــــــــــــام...  (سلام به زبون امیرعلی  ) + این اولین پست این وبلاگِ....    اینجا قراره لحظه لحظه هایِ زندگی گل پسرم "امیرعلی" ثبت بشه.... ایشالا زیر سایۀ امام زمان(عج) همیشه اینجا از سلامت و شادی ها و موفقیت هاش بنویسم... ساعت 6:15 صبِ 90/11/30 خدا واسه من و بابایی این فرشته کوچولو رو فرستاد: + خوش اومدین به این خونه، امیدوارم بهتون خوش ...
14 شهريور 1392
1